هم نفس با من بمان...
ای تکیه گاه وپناه دوستت دارم کوچه در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید. یادم آمدکه شبی با هم از آن کوچه گذشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. آسمان صاف وشب آرام. یادم آیدتو به من گفتی:(از این عشق حذر کن! با تو گفتم:(حذر از عشق؟ندانم روز اول که دل من به تمنای تو پرزد باز گفتم:(تو صیادی ومن آهوی دشتم! اشکی ازشاخه فروریخت! رفت درظلمت غم آن شب وشبهای دگرهم! بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم... چندشعرزیبا ازمریم حیدرزاده... غصم از این نیست دلت آمد... تومثل چشم دریا عاشقی وپاک وبارانی به یادچشم های تو تفال می زنم امشب تورا جان همانی که جدایت کردازچشمم عجب روزقشنگی بود روزآشناییمان همه بردنداز خاطرمرا من ماندم وچشمت چه زوداز یادبردی آن قرار روزاول را تمام شمعدانیهابرایت اشک می ریزند وعادت دردسنگینی ست وقتی اوج می گیرد تماشا می کنم این قصه رازیبای من اما توگم شدی دوباره قسم دادم خدا روبه ماه وبه ستاره به اون بنفشه هایی که مخصوص بهاره یه شب خدابه من گفت تو رو واسم میاره چه کم بود عمر این فصل من وتو ونظاره خلوتی باآسمون چته آسمون دوباره اشک نریزاخماتو واکن می گن اشک اگه بریزی اونی که گذاشته رفته انقدر بارون می ریزی که دیشب بوده تابستون دلتوبزن به دریا یاشاید خدابخواد و اگه اون یه کم دوست داشت دعاکن خدا تلافی اگه بی وفانبود که اونی که بشکنه اما آسمون دیگه تموم کن که خدای آسمونا به هم نمی رسیم تولحظه های زردم توغم دلواپسیم چه کنارم بودی وچه رفته بودی راه دور حتی وقتی به زبون اومدی وگفتی ببین یه چیزی بهم می گفت تو مث معبدمی مونی اومدم یه شب کنارپنجره باکلی بغض که بریدیه جوری به مردم این دنیا بگید
زیباترین لحظه های
پرعصمت وپرشکوه
تنهایی وخلوت من!
دوستان گلم نظر یادتون نره...!
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
باغ صدخاطره خندید
عطر صدخاطره پیچید:
پر گشودیم ودر آن خلوت دلخواسته گشتیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت.
بخت خندان وزمان رام.
خوشه ی ماه فروریخته درآب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب.
شب وصحرا و گل وسنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ.
لحظه ای چندبر این آب نظر کن!
آب آینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فرداکه دلت با دگران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!)
سفراز پیش تو؟نتوانم
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی!من نه رمیدم نه گسستم.)
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم وگشتم!
حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!)
مرغ شب ناله ی تلخی زدو بگریخت!
اشک درچشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم.
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم نه رمیدم...
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...!
که تورو
اون روزاسیر
ندیدمت
فقط دارم
دق میکنم
چون توروسیر
ندیدمت
ومن یک تکه ازدریا ولی نمناک وطوفانی
ببینم میروی آخراز اینجا یاکه می مانی
همین امشب بیادر کلبه ی سردم به مهمانی
چه شدحالا که ازآن انتخاب خودپشیمانی
توهم رفتی ویادت رفت نام من به آسانی
همان که قول دادی این پریشان رانرنجانی
اگرچه رفته ای وباردیگربرنمی گردی
ولی دیوانه ات هستم خودت هم خوب میدانی
دلت آمد دل گلهای باغم را بلرزانی
به من عادت نکردی طعم حرفم را نمی دانی
خدارا خوش نمی آمدکه این دل رابسوزانی
به چشمایی که هرشب اسیر انتظاره
به اون مهی که تنهاست مال شبای تاره
تورو آورد وکردی به چشم من اشاره
دنیاکوچیک بود اماتو گم شدی دوباره
کم آوردی بازستاره؟
به خدا فایده نداره
سبکت می کنه اما
کی ما روبه یاد میاره؟
به توشک میکنه مهتاب
ولیکن امشب بهاره
تابشی تنهای تنها
بکنه بهت اشاره
بی خداحافظی نمیرفت
سر قلبش درنیاره
واسه تو عزیز نمیشد
بمونه اون موقع یاره
گریه رو فقط دعاکن
هیچ روزی تنهاش نذاره
حتی وقتی که توگفتی هردوی ما بی کسیم
توتموم بی قراریا توی هم نفسیم
مادوتا تا آخرش برای همدیگه بسیم
مایه جوربرای همدیگه فقط مقدسیم
هم سپردم به ستاره هم سپردم به نسیم
مادوتا دیوونه ایم اما به هم نمی رسیم
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |