هم نفس با من بمان...
تا حالا شده یکی رو اونقدر دوست داشته باشی که از جونتم باارزش تر باشه؟ تا حالا شده شبا تا صبح خوابت نبره و فقط به اون فکر کنی؟ تا حالا شده وقتی که از خواب پا میشی از شوق دیدن خوابش ، ببینی بالشتت خیس شده؟ شده دلت براش یه ذره شده باشه ؟ شده چشماشو غمگین ببینی و کوه غم بریزه روت؟ شده از غم دوریش جونت به لبت برسه...و بزنی به کوچه و خیابون؟ شده اسمش رو که میشنوی یهویی فکر کنی قلبت داره از جاش درمیاد؟ شده از دنیا دل بکنی و دیوونه وار دنبالش باشی ؟ شده تا حالا با شنیدن صداش آروم بگیری و همهی درداتو فراموش کنی؟ امشب ای ماه به درد دل من تسکینی......آخر ای ماه تو همدرد منه مسکینی من امشب دلم به وسعت آسمانها برایت تنگ شده به وسعت ستاره هایی که هزاران هزار سال اززمین دورند به وسعت تنهایی باز دوباره دل تنگم بی قرار شد باز دوباره دله تنگم بی قراره واسه حرفای نگفته لحظه ها رو می شماره نیمه شب و چشمای گریون داغ دل و یک دل داغون واسه این دل شکسته بی تو دیگه نمونده درمون برو مال دیگرون باش شمع بزم این و اون باش نبودی با دل من با قلبت مهربون باش یکی بود یه روزگاری وقت عشق و وقت یاری حالا از اون عشق کهنه مونده عکسی یادگاری
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |