هم نفس با من بمان...
عمارتی ریبا
قول بده که خواهی آمد آهنگ ها همه غم انگیز بودند تو ماه را مانده ام
درچمن زاری بزرگ
کنار دریاچه های شیر
من آنجازندگی میکنم
با نامی ازانسان و
شکوهی از خدایان
اما حقیقت چیز دیگری ست
من
در جستجوی او
تنها به رویاها رسیده ام!!
اما هرگزنیا
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود
دیگرنمی توانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا وجاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله وایستگاه
اگر بیایی
من چشم به را چه کسی بمانم؟!
صدای خردشدن آینه
پرپرشدن گل سرخ
وبرگشتن فنجان های قهوه
روی میزه وآرزوها...
طاقت ماطاق شد
ازهم جدا شدیم
وشد
آنچه نباید می شد
این داستان دیگر ادامه ندارد
عشق ما
ویولونی بود
که باد آن را نواخت...!!!
بیشتر از همه دوست می داشتی
وحالا ماه هرشب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره ها پاک نمی شود
چگونه تورا فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید
سال هایی رانیز که با تو بوده ایم
فراموش کنم
دریا فراموش کنم
وکافه های غروب را
باران را
جاده هارا...
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم رانیز فراموش کنم
تو باهمه چیز درآمیخته ای!!
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |