هم نفس با من بمان...
در ایستگاه قطار ایستاده ام تا قطار خوشبختی عبور کند.سالهاست که چشمانم را به افق دوخته ام تا شاید قطار خوشبختی را ببینم صدایی را می شنوم صدای سوت قطار است.
اما این قطار خوشبختی نیست یک قطاری است سفید سفید سفید قطار زندکیست آغاز زندگی.دوباره در ایستگاه ایستاده و منتظر خوشبختی هستم باز صدای سوت قطار از دورا دور
به گوش می رسد این دفعه قطار خوشبختی است یک قطار هفت رنگ.بالاخره بعد چند سال سوارش شدم.سوار که شدم خوشبختی رادر گوشه گوشه های زندگیم دیدم.جاهایی که
ندیده ازشون گذشته ام.بلافاصله خوشبختی رادر خود یافتم اصلا خوشبختی خودمنم.
نوشته شده در شنبه 88/3/30ساعت
9:8 عصر فریاد غزل مرحم قلب شکسته ام باش ( ) | |
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |