هم نفس با من بمان...
اگه دلت گرفته.................... خیلی دلم گرفته ازخیلی ها...خیلی دلگیرم یه دنیا دلم گرفته...کسی که همدم دردام بود الان خودش شده بزرگترین دردم
قسم خوردم که پا به پای تو مسیر جاده عشق را بپویم
متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده وا داشتی
باز من ماندم و تنهایی و اشکی گرم و یک قلم روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
اما جاده عشق همراهی نمی کند
قسم خوردم که همراه تو آرامش دریای عشق را حس کنم
اما دریای عشق سرابی بیش نبود
قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقی جز تو در قلبم نباشد
اما حس می کنم تو عشقم را فراموش کرده ای
قسم خوردم تنها امید قلب بیقرارم ، نگاه چشمهای مهربانت باشد
اما تو نگاه زیبایت را از من دیوانه پنهان می کنی
قسم خوردم تا آخرین نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم
اما می دانم که تو دیگر دوستم نداری
قسم خوردم جز عشق تو ، هیچ عشقی را به سراچه قلبم راه ندهم
اما فهمیدم که تو معنای عشق مرا از یاد برده ای
قسم خوردم از غم عشق تو دیوانه شوم و بمیرم
اما فهمیدم که حتی برای مردن هم خیلی دیر شده خیلی !
شاید هیچ وقت احساس مرا درک نکنی و عشق مرا نادیده بگیری
اما سوگند یک عاشق ، هرگز شکستنی نیست
پس باز هم قسم می خورم که هرگز و هرگز سوگندهایم را نشکنم
و تا پای جان عاشق بمانم و عاشق بمیرم!!
برای همه وقت هایی که به حرفهایم گوش دادی
برای همه وقت هایی که به من جرأت و شهامت دادی
برای همه وقت هایی که با من شریک شدی
برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی
برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی
برای همه وقت هایی کهباعث راحتی و آسایش من بودی
برای همه وقت های یکه گفتی دوستت دارم
برای همه وقت هایی که در فکر من بودی
برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی
برای همه وقت هاییکه به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی
برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی
به خاطر همه اینها هیچ وقت فراموش نکن که :
لبخند تو به من یعنی عاشقانه دوستت دارم
همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم
همیشه پشتیبانت هستم
من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود
من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی
در دنیا تو از هر کس برایم مهم تر هستی
همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم و چه نیاورم
همین الان درفکر تو هستم
من همیشه برای تو اینجا هستمو دلم برایت تنگ است
هر وقت احتیاج به درد و دل داشتی روی من حساب کن
من هنوز در چشمانت گم شده هستم
تو در تمام ضربان قلبم حضور داری
تا همیشه ..............
غم ، همدم دیرین من ، در میان چشمانم حلقه میزند و خطوط پیشانی ام را به یکدیگر نزدیکتر میکند ولی نمیگذارم ورق سفید دفترم را نمناک کند !
آه ، امروز همه چیز برای اشک ریختن برای تو مهیاست .
دست به قلم که شدم ، شنیدم که میخواند :
بارون رو قلب شیشه ها ، هی جا میذاره رد پا
مثل تو که تو قلب من ، پا رو گذاشتی بی صدا
هنوز وقتی بارون میآد ، دلم عشق تو رو میخواد
میگم به هر قطره بارون ، بگین به دیدنم بیاد
و بعد ، موسیقی باران عشق بود که مینواخت و این قلب من بود که میسوخت و همه چیز را در ذهنم به یکدیگر میدوخت !
و زنگ ساعتم کار را تمام کرد !
زنگی که تنظیمش کرده بودم تا یادآورم باشد .
یادآور آن لحظه های زیبایی که در راه بودند .
یادآور آن لحظه هایی که ... ، آن لحظه هایی که توصیفی برایشان نتوان کرد !
و شنیدن صدای دلربای تو چقدر دلکش و زیباست .
اندیشه تو ، تخیل را در ذهنم به بار مینشاند و من مست میشوم از این رهگذر !
از این رهگذر که خیال وهم انگیزت را در جان میپرورم !
ولی به خود می آیم !
من مانده ام و دفتری خیس و خطوطی در هم که دلنوشته هایی از بغض غم آلودم را بر دوش میکشد !
آه ، وقتی که برایت اشک ریختم ، چگونه در خود شکستم .
به ستاره ها خیره شدم و اشک ریختم .
صدای هق هق گلویم را شنیدم و شنیدم صدای ترک های قلبم را !
آه ، تو نبودی که ببینی چگونه در جان خود میپیچم و میسوزم و میگریم !
به نفس نفس های دل عاشقم سوگند ، آنقدر گریسته ام که صورتم دیگر تاب اشکهای گرمم را ندارد !
باید اشکم را تند پاک کنم تا سوزش صورتم مرا از خیال مه آلودت جدا نکند !
روزم را با اندوه به پایان میبرم و مینویسم برایت تا یادگاری باشد از لحظه های پر تب و تابم !
تا یادگاری باشد از درد دستانم که همیشه یادگار بغضی بوده که فرو خورده ام !
امروز همه را مینگریستم ولی آنچه را که میخواستم ، نمیدیدم !
چهره معصوم و دلبرانه ات را میان گونه های همه آنانی جستجو کردم که نگاهم میکردند و میگذشتند !
ولی هیچیک آنی نبودند که آنه من باشند !
چه بگویم از شبی که در اندوهی بگذرد از فراق .
و نباشد خیال وصالی تا مرهمی باشد برای سیل سرشکی که درمینوردد همه بنیان وجودم را !
و چه بگویم از لحظه ای که آخرین شعله های امید قلبم سرد شد و فروخفت .
و صبرم را دیدم که دستی بر شانه ام کشید و گفت برو ، دیگر نخواهد آمد !
و دیدم فروریختن تصور قدمهای نازنینت که نزدیک و نردیک تر میشوند تا تو را در آغوش من بیفکنند !
ولی لرزش زانوانم راست میگفت !
تصور آمدنت دیگر محال بود و من باید میرفتم !
ولی چگونه ؟!
چگونه میشاید از جایی گذشت که تو را میباید دید ؟!
چگونه شایسته است و بایسته ، گذشتن از آن خیابانی که دیگر یادگار توست ؟!
و میگذرم ...
ولی گل سرخی را چه کنم که در دستانم میلرزد و شرمنده نگاه خیره ام به انتهای یک کوچه است ؟!
با او چه کنم ؟!
به یادت ، در همین جا بیفکنم تا یادگاری باشد از عشق ؟!
یا با خود همراه کنم و صورتم را بر تیغ هایش بگذارم و خون بگریم ؟!
تحمل جدایی اش را که ندارم چون یادگاری است از تو !
پس با خود می آورمش !
راستی ، میخواهی ببینی اش ؟
میخواهی سرخی اش را به تماشا بنشینی ؟
پس ببین و خوب ببین تا نامم را هم ببینی بر آن برگه های زیرین .
آری ، سرخی اش را ببین تا تو را یادآور سرخی چشمانم باشد و مرا تصور سرخی گونه هایت !
ولی نه سرخی او ، نه چشمهای من و نه گونه های تو ، مرا به ماندن نمیخوانند !
و من باید بروم !
و چه زیباست شرح این لحظه که گفت : میروم و میمیرم و می آسایم ، از عشق !
و من بی اعتنا به دستان لرزان قلبم که میخواست پاهایم را ببندد تا بمانند ، رفتم !
هنوز چنگ زدن قلبم را به پنجره ای که از آن دور میشدم ، احساس میکنم !
وه ، که تصور آن لحظه هم دیوارهای قلبم را در هم میفشرد و روح ناآرامم را در خود میفسرد !
میدانی که فرصت چندانی ندارم !
فرصتی برای درآغوش کشیدن و بوییدن و بوسیدنت !
فرصتی برای در دست گرفتن دستهای گرم و صمیمانه ات !
و فرصتی برای زندگی !
تو باش و بجای من و با خاطرات من زندگی کن !
به خاطر همه خاطرات زیبایی که در کنار هم بودیم ، زندگی کن !
به خاطر دلهره اولین بوسه داغ و آرامی که بر گونه های سرخت به یادگار گذاشتم ، زندگی کن !
تو را حتما به آخرین جشن تولدم دعوت خواهم کرد !
با خودت برایم دسته گلی بیاور !
سرخ سرخ !
سرخ تر از چشمانم ، اگر یافتی
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |