آمدم تا در آسمان کبودپرگشايم بسوي آزاديخانه سازم بر آن خرابه ء دلتا بگيرم دوباره آباديره گشايم به شادي بودنتا بخندم دوباره با شاديآه اي خداي عشق و اميدکاش عشقي بمن نميداديکاش عشقي بمن نميدادي