حکايت من، حکايت دره اي است که عمري در کنار کوهستان زندگي ميکند و با قله بيگانه است.
وقتي به من نگاه کردي چشمهايم را بستم
وقتي در جاده هاي خاطره غزل خواندي ، ايستادمو خاموش ماندم
مهربانانه آمدي، سنگدلانه رفتم ، از شکفتن گفتي، از خزان گفتم وناگهان مه همه جا را فرا گرفت.